کودک درون

روایت خواب شبی خواب دیدم که در خانه‌ای بزرگ و مرتب هستم. خانه شکل مستطیل و مربع داشت و رنگ دیوارهایش شیری بود؛ محیطی آرام و خلوت. خواهرم و پسر دو ساله‌اش هم آن‌جا بودند. دست روی سر پسر خواهرم کشیدم و چند قدم جلوتر رفتم. در راهرو، دختر پنج سال و نیمه خواهرم را…

دیشب خواب دیدم در مؤسسه‌ام هستم. اما این مؤسسه با شکل همیشگی‌اش فرق داشت. انگار خانه‌ای بود که یک در به سمت مؤسسه‌ام باز می‌شد. مهدیس و خواهرش مسئولیت مؤسسه‌ام را به‌عهده داشتند. در بخشی از خانه، یک اتاق وجود داشت که دیدم مهدیس از آن برای مهمانی پدر و مادرش استفاده کرده و بخاری…