بازاندیشی انتقادی در نظریه خودتعیین‌گری: از وعده‌های نظری تا چالش‌های واقعی

در سال‌های اخیر، نظریه‌هایی همچون «خودتعیین‌گری» (Self-Determination Theory) به یکی از محورهای اصلی در فهم انگیزش انسانی تبدیل شده‌اند. این نظریه‌ها، با تکیه بر مفاهیمی همچون نیاز به انتخاب، احساس شایستگی، و تعلق اجتماعی، افق‌های نوینی را برای طراحی محیط‌های آموزشی، سازمانی و اجتماعی باز کرده‌اند؛ محیط‌هایی که بتوانند انگیزه‌های درونی افراد را تقویت کنند و بستر شکوفایی استعدادهای انسانی را فراهم آورند.

با این حال، هرچه این نظریه‌ها بیش‌تر در بسترهای واقعی و پیچیده وارد می‌شوند، پرسش‌ها و دغدغه‌های تازه‌ای نیز سر برمی‌آورند. آیا واقعاً این مفاهیم در عمل همان‌گونه تحقق می‌یابند که در متن‌های نظری وعده داده شده‌اند؟ یا این‌که در فرآیند پیاده‌سازی، دستخوش دگرگونی، تفسیرهای سطحی یا حتی سوء‌استفاده قرار می‌گیرند؟

مشارکت یا نمایشی از مشارکت؟

برای مثال، بیایید به مفهوم «مشارکت» نگاهی بیندازیم. در نگاه نظری، مشارکت یکی از پایه‌های مهم انگیزش درونی است؛ یعنی افراد احساس کنند که در تصمیم‌گیری‌ها، طراحی اهداف و جهت‌گیری‌های جمعی نقشی واقعی دارند. اما در واقعیت، آیا همیشه چنین است؟ در بسیاری از سازمان‌ها و نهادها، ممکن است نوعی «نمایش مشارکت» شکل گیرد؛ به این معنا که افراد در ظاهر در موفقیت‌ها شریک باشند، اما در عمل در تصمیم‌گیری‌ها نقش چندانی نداشته باشند. این نابرابری پنهان می‌تواند به مرور زمان به دل‌زدگی، بی‌انگیزگی یا احساس بی‌اثری منجر شود.

حذف خاموش یا مهار صداهای متفاوت؟

زمینه دیگر برای بازاندیشی، نحوه کنار گذاشتن یا حذف افراد در محیط‌های گروهی است. گاهی برخوردها با خطا، مخالفت یا حتی تفاوت دیدگاه، به جای آن‌که با رویکردی سازنده و رشدمحور همراه باشند، به صورت شتاب‌زده و غیرشفاف رخ می‌دهند. چنین فضایی می‌تواند نوآوری را سرکوب کند، صدای متفاوت‌ها را خاموش سازد، و جریان یادگیری جمعی را متوقف کند. در نتیجه، ترس از حذف یا برچسب خوردن، جای آزادی کنشگری و گفت‌وگوی آزاد را می‌گیرد.

تعلق واقعی یا سازگاری نمایشی؟

یکی دیگر از چالش‌های مهم، نقش معیارهای ناعادلانه و ارزش‌های ظاهری در شکل‌دهی انگیزش است. وقتی معیارهای موفقیت شفاف نیستند، فرصت‌ها به‌درستی توزیع نمی‌شوند، و نشانه‌های سطحی به‌جای دستاوردهای واقعی برجسته می‌شوند، ممکن است فضا به‌سوی نوعی «بازیگری جمعی» پیش برود. در چنین شرایطی، افراد به‌جای تلاش واقعی برای رشد و معنا، به مشارکت سطحی و سازگاری نمایشی گرایش می‌یابند؛ زیرا این‌ها، امن‌تر و پاداش‌پذیرتر به‌نظر می‌رسند.

آیا وعده‌های انگیزش در چنین محیط‌هایی شدنی است؟

در سطح کلان‌تر، این پرسش مطرح می‌شود که آیا محیط‌هایی که با نقد آزاد با بی‌اعتمادی یا واکنش منفی روبرو می‌شوند، و در آن‌ها نقش‌ها، منابع و فرصت‌ها به‌صورت مبهم یا تبعیض‌آمیز توزیع می‌شوند، می‌توانند واقعاً انگیزش درونی و تعلق پایدار را ایجاد کنند؟ یا این‌که در عمل، آن‌چه تقویت می‌شود، نوعی ریاکاری ساختاری است که به‌تدریج ارزش‌ها را وارونه می‌سازد؟

گامی به سوی سنجش واقعیت، نه صرفاً نظریه

ممکن است برخی از این نگرانی‌ها، در برخی محیط‌ها مصداق داشته باشند و در برخی نه. برای داوری روشن‌تر، نیاز به پژوهش‌های دقیق، مشاهداتی و مقایسه‌ای داریم. اما آن‌چه فوریت دارد، گسترش ابزارها و سازوکارهایی برای سنجش و بازبینی واقعیت است: چقدر مشارکت‌ها واقعی‌اند؟ مسیرهای تصمیم‌گیری چقدر شفاف‌اند؟ فرصت‌ها چگونه توزیع می‌شوند؟ آیا نقد و تفاوت‌ دیدگاه در این فضاها مجال بیان دارند یا خیر؟

جمع‌بندی: از نظریه تا نقد ساختار

پرسش‌گری در باب نظریه‌هایی همچون خودتعیین‌گری، به معنای نفی آن‌ها نیست؛ بلکه تلاشی است برای دیدن لایه‌های پنهان‌تر، بررسی موانع تحقق‌شان در عمل، و جست‌وجوی راه‌هایی برای اصلاح و تعمیق آن‌ها. اگر خواهان فهم عمیق‌تری از انگیزش انسانی هستیم، باید از سطح توصیه‌های رفتاری و سیاست‌های صوری فراتر رویم و در دل ساختارها، روابط قدرت، ترس‌های پنهان، و دینامیک‌های نمایشی نیز کندوکاو کنیم.

این مقاله، دعوتی است به آغاز این گفتمان انتقادی؛ تلاشی برای پرسش از ابعاد کمتر دیده‌شده و نیروهای پنهان در پشت‌ صحنه‌ی سازوکارهای انگیزش و رشد انسانی.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *