در آغوشِ طوفان: دفاع از هویت نوپا در دل تهدید

 متن خواب

«خواب دیدم در مکانی بودم. به احتمال زیاد من همراه دخترم که در خواب یه نوزاد بیش نبود، در حال فرار بودم. یه‌دفعه هلی‌کوپتری بدون ملخ و عجیب قصد حمله داشت. انگار که هدف اصلی اون بچه‌ای بود که در دستم بود. با نور سبزی نشانه‌گیری کرد. تو اون لحظه، چیزی از دستم افتاد و شروع به فرار کردم، من و یه‌سری از مردم دیگه. یه در دیدم، دستم را روی دسته‌ی در گذاشتم. وقتی در رو باز کردم، اون شیء منفجر شد، ولی آسیبی به من و بچه‌ام نرسید. نشستم یه گوش بچه‌م رو با زیر بغلم سفت نگه داشتم و اون یکی گوشش رو گرفتم تا صدا نشنوه. بعد گفتم بذار گوش‌هاشو محکم ببندم که بعدها مغزش آسیب نبینه.

قبل از این صحنه انگار مربوط به خواهر شوهرم بود. او لاغر و ژولیده بود. روبه‌روش غذا بود. داشت چیزی می‌گفت، انگار همراهیم می‌کرد تا موقع بمباران. همین‌طور با من بود. حتی وقتی غذا می‌خورد، صاف و خشک وایساده بود. بعد هم دنبالم بود وقتی انفجار رخ داد، انگار با دستش اشاره می‌کرد.»

🧩 تفسیر: وقتی ترسِ آسیب، از خودِ آسیب بزرگ‌تر می‌شود

این رؤیا، بیشتر از آنکه درباره جنگ و بمباران باشد، درباره اضطراب شدید در برابر آسیب‌پذیری یک بخش نوظهور از زندگی فرد است. نوزادی که در آغوش خواب‌بیننده است، تنها یک کودک نیست؛ نمادی‌ست از یک بخش تازه‌ متولد شده در وجود او: شاید یک تصمیم جدید، تغییری عمیق در احساسات، نقش تازه‌ای در زندگی، یا حتی هویتی نوپا که هنوز در برابر فشارهای بیرونی شکننده است.

هلی‌کوپتر بدون ملخ و مکانیزه، شبیه دشمنی است که بیشتر از اینکه واقعاً حضور فیزیکی داشته باشد، حس تهدید و تعقیب را القا می‌کند—نوعی کنترل یا فشار پنهان، که از سوی اطرافیان یا شرایط اجتماعی، به‌صورت غیرمستقیم ولی پرقدرت بر فرد وارد می‌شود. نشانه‌گیری با نور سبز، تأکیدی‌ست بر «دیده‌شدن» و «در تیررس بودن» آن بخش حساس.

واکنش رویابین، تلاش برای فرار و سپس مخفی کردن کودک و بستن گوش‌هایش، نشان‌دهنده‌ی تلاش شدید برای محافظت روانی از این بخش نوظهور است. اما درست همین‌جا یکی از مسائل اصلی رؤیا خود را نشان می‌دهد: محافظت، نه از راه رشد و تقویت، بلکه از راه بستن، ایزوله کردن و جلوگیری از شنیدن و مواجهه.

او حتی نگران است که نوزاد، نه حالا، بلکه در آینده آسیب ببیند—این یعنی اضطراب او نه‌فقط درباره اکنون، بلکه درباره پیامدهای نادیده، بلندمدت و شاید فاجعه‌بار است. انگار تهدید واقعی‌تر از آن چیزی است که در حال حاضر رخ داده. این نوع تفکر، در روان‌شناسی با عنوان «اضطراب فاجعه‌انگارانه» شناخته می‌شود.

🧍‍♀️ چهره‌ی ژولیده‌ی همراه

حضور خواهر شوهر، زنی نحیف، نامرتب و ساکت که فقط همراهی می‌کند و در نهایت با دست اشاره‌ای می‌کند، نمادی از حمایت ناکارآمد یا ناکافی است. او هست، ولی نمی‌تواند کمک کند. این تصویر به‌خوبی نشان می‌دهد که فرد، حتی اگر شاهدان یا اطرافیانی داشته باشد، در دل بحران تنهاست.

💡 نتیجه‌گیری: مراقبت کافی، یا مراقبت افراطی؟

خواب مهسا بیش از هر چیز به ما یادآوری می‌کند که در برابر تغییر یا تولد چیزی نو در خودمان، گاهی چنان از آسیب‌دیدن آن می‌ترسیم که خودمان مانع رشدش می‌شویم. بستن گوش نوزاد برای اینکه مغزش در آینده آسیب نبیند، استعاره‌ای است از تصمیماتی که از سر ترس گرفته می‌شوند—نه برای حفاظت واقعی، بلکه برای فرار از مسئولیت تجربه، صدا، و حتی درد رشد.

با اینکه تهدیدی در خواب وجود داشت، کودک آسیب ندید. این نکته مهمی‌ست: درون فرد، ظرفیتی برای محافظت مؤثر هست. ولی برای اینکه این حفاظت از حالت اضطراری و وسواس‌گونه خارج شود و به حمایت سالم و رشددهنده تبدیل شود، فرد باید یاد بگیرد که با خطرات مواجه شود، از تجربه نهراسد، و حمایت واقعی‌تری در زندگی‌اش بسازد—چه از سوی اطرافیان، چه از سوی خودِ توانمندتر آینده‌اش.

 

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *